پدر معلم بود و مادر
خانه دار. پدر با کار روزانه مخارج زندگی خانواده پر جمعیت را تامین می کرد و مادر
با سر هم کردن دقیقه ها و ساعتها و روزها
و هفته ها و با صرفه جویی شکم اهل خانه را سیر می کرد. تابستان با برکت گیاهان مختلف
، به هر شکلی بود سپری می شد. امان از زمستان که با شلاقی که گویی از یخ ساخته شده بود ، بر سر و صورت اهالی می
کوبید. خرید نفت نیازی به کوپن نداشت. نفت فروش سر کوچه مثل بقیه دکانها باز و
آماده فروش بود. اما دریغ از پول کافی. حلبی بیست ریال ، این بیست ریال مادرمرده
باید توی جیب باشد تا بنده خدا بتواند نفت بخرد.
ادامه متن در سایت قایاقیزی*